نوسنده آماتور

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بیاین بهش نگیم فقر بهش بگیم مشکل مالی...از همه بیشتر به کی ضرر میزنه؟ به بچه ای که تو اون خانواده دارای مشکل مالی هستش...معمولا دو مدل عکس العمل نشون میدن یا عاصی نفهم حرف گوش نکن که مشکل و دو برابر میکنه و بیشتر ضرر مالی میزنهه! و نوع دوم اونیه که از اول خودشو قانع نشون میده و از همون بچگی بزرگسال مابانه رفتار میکنه ...نوع دوم ییشتر آسیب میبینن چون نوع اول حداقل یه دادو بیدادی راه میندازن و خانواده اگرم پولی دستشون بیاد بیشتر برا اونا خرج میکنن ولی نوع دوم همیشه حتی ناخواسته قانع رفتار میکنه اگه گاهی کسی بهش هدیه ای بده هم باز معذب میشه، پیش دوستاش به جای اینکه بگه نه اون کافه نریم گرونه مجبور میشه یه دلیل منطقی دوروغی بیاره یا جایی نره... کم کم دوستاش کم میشن تو خونه میمونه تفریحاتش تنها شادیای زتدگیش میشه فیلم و کارتونو کتاب خوندن که تازه کتابکه باز گرونه و خانواده هر سه ماه در میون میتونه اونم باهزار منت که چرا مثل بچه های دیگه نمیری بازی کنی و چرا مثل دخترای دیکه آرایش نمیکنی یا چرا با دوستات نمقری کلوپ بازی ...؟اینا میمونن خونه پیش پدرو مادر مشکل دار چون خودشونو از اول بزرگسال نشون دادن تبدیل میشن به شنونده و درک کننده درد و دلای پدرو مادر و فرورفتن بیشتر و بیشتر تو غم و غصه های اونا ! خودشونو کم کم فراموش میکنن و اینطوری میشه که بقیه هم اونارو فراموش میکنن...بی پولی یعنی نگرفتن هفتگی جزئی یا ماهیانه رو روح و روانشون اثر میذاره ولی دم ممیرنن چون اونا بچه ی سربه راه و خوب خانوادن...مسئله کوچیکیه ولی کم کم بزرگ میشه و اون بچه ای که بزرگ نشده ولی از اول خودشو بزرگ نشون داده از درون میمیره چون حتی نمیتونه خوشیای بقیه جوونارو تجربه کنه ....کم کم بهش میگن افسرده گوشه گیر و نوسنده آماتور...ادامه مطلب
ما را در سایت نوسنده آماتور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parparya بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:10

بعد مدت ها یعنی حدودا بعد سال دوم دبیرستانم یعنی از 16 سالگیم به بعد این اولین دوره است که میتونم تو ارامش درس بخونم اونم توی سالن مطالعه خوابگاهمه اونم توی دوره فوق لیسانس!یعنی من تو تمام این مدت توی شلوغی و الودگی صوتی خلاصه به نحوی اذیت درس خوندم... الان بیشتر از هر دوره دیگه ای تنهایی رو حس میکنم به معنی واقعی کلمه خودمم و مشکلاتمو لحظاتم ! هم خیلی جالبه هم سخته هم دردناکه همم عجیبه ولی درمانی نیست براش اکثر بچه های اینجا همینطورین ... بچه هایی که هر لحظه دلشون بخواد نمیتونن برگردن خونه درسای سنگین دارن و باید خستگی ناپذیر درس بخونن بعضیاشون مدام میرن گردشو بی خیال درس میشن بعضیا دوست پسر پیدا میکننو با اون بیشتر اوقاتشونو میگذرونن و بعضیام مدام پشت تلفن با خانواده بعضیام البته عده کمی خودشونو با درس درس درس مشغول نگه میدارن من اخریو انتخاب کردم چون از همین الانم باز شروع کردم به خواستن چیزای بزرگ به عبارتی گنده تر از دهنم!!!!چاره بهتر کدومه؟ حسم دلتنگی به خونه نیست فقط شاید دلم یه دوست یا یه صحبت صمیمی میخواد با کی ؟ نمیدونم!حالم یه طوریه که میگن دقیقا حال الان منه... دلم درد و دل و غرغر کردن و بعدم خوردن غذاهای خوش مزه و دیدن فیلم یا سریال خوب یا خوندن یه کتاب عالی میخواد ولی فغلا عجیب درگیر درسم درسی که از قضا دوسش دارم ولی یه مدته پیوسته به جز اون کار دیگه ای ندارم... عجیبه این؟ پس بقیه ادمایی که مدام با کار مورد علاقشون درگیرن وسطا حس بیحالی نمیکنن؟ یعنی اونا کسیو دارن که با دو کلمه حررف زدن باهاش دوباره شارژ شن؟ یا شایدم کاری که دوباره انگیزه و عشقشونو به اون کار یاداوری کنه؟ شاید هست...این اون لحظه است که دلم میخواد یکی کلی ازم تعریف کنه و کلی منو بخندونه و کلی بهم نوسنده آماتور...ادامه مطلب
ما را در سایت نوسنده آماتور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parparya بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:10